×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

كرم نامه -زجه تفنگ

ساعت 29:85 دقيقه

× مجموعه كرم نامه مجموعه اي از اشعار سپيد كه افكار مغزي پر آشوب است با دقت بخوانيد (( كرمي كه دست ندارد دعا نمي كند ))
×

آدرس وبلاگ من

nirvana217.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/nirvana217

كرمنامه منم نه من كرم نامه

مي دوني ؟ يه روز كه خواستم ، البته نمي خواستم ، اصلاً خودش اتفاق افتاد،  همينطوري اتفاقي . مثل سكه اي كه نمي خواستم بندازم تو قلك بابا بزرگ ، ولي افتاد !‌ بابا بزرگ هم اتفاقي وصيت كرد اون تفنگ شكاري كه پدر و مادر و پدرجد و هفت جد مادرش همه با اون تفنگ كلة پوكشونو رو ديوار نقاشي كردن ...البته تو بهتر تو جرياني ، يعني بايد تو جريان باشي ،براي روشنايي لازمه،  اين تابلو نبود ، ولي خوب بابا بزرگ هم تابلو شد ، خيلي اتفاقي . اين و پشت بلند گو گفتن ، اما باور نمي كردم يعني وحشتناك بود خيلي وقت بود فهميده بود مسأله اي هست كه حل نمي شه ، درست مثل سئوالهاي كنكور كه هيچ وقت حل نمي شه ، اگه حل بشه مثل يه ليوان آب تو درياست،  كه اصلاً‌دوست ندارم. ولي خوب خيلي چيزها رو دوست ندارم ، اين دليلي نمي شه . مي دوني من شاعر نيستم ، شعر هم بلد نيستم ، اصلاً از همه شاعرها بدم مي ياد،  حتي تو خواب . ‌يه روز .كه از خواب بلند شدم ،‌خيلي اتفاقي فهميدم هوس پياده روي كردم ،‌پياده روي دو نوعه يا هدف داري يا نداري البته دوميش و ترجيح مي دم هر كسي و بخواي مي توني هدف بگيري ، الان من تو پياده روي ام ، پس بهتره تو جريان باشي ، يعني بايد تو جريان باشي ،  براي روشنايي لازمه . اون شب هم اتفاقي اون جريان افتاد . انگار تو جريان نبوديم ولي اتفاق افتاد درست مثل سكه هه ، يا حرفاي پشت بلندگو اصلاً بايد بشنوي ،‌پس بذار برات بگم ، ولي اگه حساسي يا نازك نارنجي يا ناراحتي قلبي داري،  خدايي نكرده زبونم لال سكته كردي ، ماهواره نگاه نكن بدآموزيها شو نمي گم نه ...اصلاً ...اصلاً همه بدي دارن اين ناراحتي نداره تو هم خوب مي شي درست مثل بلندگو كه جرأت كرد و به من گفت . داش يادم مي رفت اين و تو يه كتاب هم خونده بودم ،  يعني به چشمم خورد ، خيلي اتفاقي ، درست همون روزي كه بارون مي اومد ، مثل روزي كه تو اتوبان بودم خوردم به بن بست،  شايد يأس فلسفي بود يا كرم گرسنه اي كه دنبال مغز سالم مي گرده به هرحال حالم خيلي گرفته شد ، اصلاً گرفته بود ، يعني حالمو گرفته بودن،  ولي بارون مي اومد ، چتر نداشتم يعني هيچ وقت ندارم ، اتفاقي رفتم كتابخونه به بهونه خريد كتاب رفتم تو اول يارو فكر كرد اومدم صندوقش رو خالي كنم . دستش رو برد بالا،  من هم گفتم قبول باشه ، چه مؤمني ، چون در جا همون جا پشت ميز سجده زد  . تازه يه خانم زيباي خفته به من گفت خسته نباشي عزيزم،  كمكي از دستم بر مي ياد،  منم وقتي پشت ميز نشستم گفتم :( قهوه ...لطفاً ) اين بادمجون دم چش مال لطفاًشه.اما تو باور نكن،  اين وپشت بلند گو مي گفت . اين روزها خيلي ها دروغ مي گن ، ولي دليل نمي شه ،‌همين چند روز پيش گفتن شاعري خودكشي كرد ،‌ بعدش گفتن نقاش بود . بعدش گفتن اصلاً خودكشي در كار نبوده تازه تو روزنامه ها گفتن دكتري به قتل رسيد و آخرشم قاتل و مثل اينكه تو سريالي ديدن يه چيزي تو اين مايه ها بعدشم گفتن كه خودكشي كرده و  اما همش دروغ بود چون مقتول از سردخونه پزشك قانوني فرار كرد مثل اينكه دنبال ساعت دكتر تو شكمش مي گشتن حالا از دندون طلاي عقلش بگذريم ....مي بيني زياده ...نمي خوام بازيت بدم ، زبون باز هم نيستم ..اصلا حرف نمي زنم - سياسي نه آقاي اشتباه شده ، من حتي سيگار نمي كشم ، دروغ هم نمي گم ،‌اصلاً‌حرف، .......حرف  تو دهن آدم مي ذارن،  من حالم خوبه هيچ چيز هم مصرف نكردم . اصلاًديوانه و شاعرهم نيستم . از شعر هم بدم مي ياد ، مي دوني ؟.. آخه كرمه .....نه از شعر منه....كرم از شعر منه ، ‌اون اصلا كرمه.... اين و تو مي دوني تمام تلاشم و مي كنم هر روز پياده روي هم مي رم ،‌يه راه وقتي پيدا مي كنم اين احتمال و مي دم شايد بن بست باشه ....ببين؟ ... مي بيني ؟ ... اين كوچه هم بن بست ...بايد برگرديم،  اما نه اول داستان ولي مي برمت به يه جاي ديگه ، اين قول مي دم . مثل همه مردها كه قول مي دن،  اما دليلي براي مرد بودن نيست . نه ،  نه به مرد بودنم ، نه ، اين و كه اتفاقي فهميدم،  شايد اصلاً نمي فهميدم ، يا خواستن بفهمم يعني دوست نداشتم،  ولي مجبورم شدم يعني مجبورم كردم،  اون هم با تفنگ شكاري بابا بزرگ تو چشام نگاه مي كرد و داد مي زد: ( من و خوب ببين) ...خب ...خوب بودن هم مهمه . مثل ديدنيهاي اتفاقي . اتفاقي دختر همسايه رو ديد مي زني اتفاقي هم چراغ مي ده ولي كمس مي شي و مي ري تو خاطره ....(البته اسم دختر نيست ) اگر هم اسمي باشه من با اون نبودم قسم مي خورم ؟ چون دكتر به مامان گفت اين بچه مردونگيش.......البته اين هم اتفاق بود چون اگه منشي پيشم نشسته بود با تلفن لاس نمي زد .اون اتفاق ، اتفاق نمي افتاد . ولي باز پشت بلند گو گفتن . اما بايد كمي صبر كني .كم تحمل كه نيستي ، سر درد هم داري ،‌عرق سرد هم مي كني ،‌ پس بذار اين و خودم بگم زياد با خودت حرف مي زني . خب چيزي نيست سالمي . من ؟...دكتر ؟ نه ..دكتر نيستم . اما بچه كه بودم دوست داشتم . اما دليل نمي شه . قرار نيست آدم به همه آرزوهاش برسه . تازه الان فضا نوردم . البته فقط فضاي اتاقم و متر مي كنم . اما يادم نيست چند متر اومديم . بالاخره تو اين پياده روي به يه جا مي رسيم . حالا به خودت بيا .......دختر همسايه با داداش گردن كلفتش دارن تو رو نگاه مي كنن ...اون هم اتفاقي .
"حالا خاطره رو شناختي" . درست مثل موقعي كه تو فكر بودم تازه فهميدم گم شدم اما توجه نكردم چون هوا سرد شده بود بارون هم مي اومد،  هوا چند روزه سرد شده ، بوي برف و حس مي كنم ، اما فكر نكني احساسيم . حساس! ....نه نيستم،  اين و اون شب فهميدم ، تو پياده روي ، اتفاقي فكر كنم گم شده بود،  شايد من اتفاقي گم شده بودم ولي مهم نيست چون ديوونه نبود ، نه ...نبود اونم مثل من زير يكي از چشاش بادمجون داشت . مثل اين كه قهوه خيلي دوست داشت . اما من عينك دودي هم دارم و چند اتفاق ساده كه مي ياد و مي ره . اصلاً اين يه اتفاق يه روز زلزله مي ياد يه روز ايدز يه روز هم بمب اتم اتفاقي مي پوكه . اتفاقي هم بعضي ها از گشنگي بال بال مي زنن و بقيه دست و سوت و جيغ و كل ...اصلاً اينو پشت بلند گو گفت،  ..اااه اصلاً يادم رفته بود . اما باور نكردم . خيلي زشت بود . اصلاً خيانت بود،  ولي دليلي نداره به من خيانت كنه . اين روزها خيلي ها اتفاقي خيانت مي كنن،  اون هم اتفاقه ..همين چند روزه پيش ...يارو اتفاقي از كار اخراج مي شه اتفاقي برمي گرده خونه . زنگ مي زنه و اتفاقي يه مردغريبه دروباز مي كنه ...خوب تو باشي چكارمي كني . دقيقاً همون كارو كرد . اما خودش هم بعداً فهميد كه خونشونو اشتباهي رفته ...اما حيف دير شده بود چون طلاق اتفاق افتاد . مي بيني خيانت محسوب نمي شه مثل موقعي كه تفنگ شكاري بابابزرگ نبود . البته اون هم خيانت نبود . يه اتفاق بود قاطيه تمام اين اتفاق ها . مي بيني دروغ نگفتم .ولي دليل نمي شه . رئيس جمهور هم دروغ نمي گه . هر 4 سال يه بار حرف مي زنه هر 4 سال يه بار مي خنده هر 4 سال ....مي بيني دروغ نيست . اين هم اتفاق مثل همون بادمجون . اما عينك مي پوشوندش. مثل يه نوع لباسه . اما پارچش خورده شيشه داره مثل خيلي ها كه خورده شيشه دارن چون اتفاقي ممكن تو پياده روي بره تو پات ، پس خيلي مراقب باش . نگاه كن . تمام پام زخمي شده ولي دليلي نداره من خورده شيشه داشته باشم . پس بايد خوب ببينيم،  اصلا بيا اين عينك بدبيني رو از چشم برداريم ،  هر چه باداباد . مي بيني فكر كنم گم شديم ..خيلي اتفاقي مثل سكه اي كه نمي خواستم بندازم تو قلك بابا بزرگ ولي افتاد درست مثل تفنگ بابابزرگ كه مي خواد نقاشي كنه خيلي اتفاقي

چهارشنبه 19 آبان 1389 - 8:44:22 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم